نوشته و ویرایش شده توسط مجله ی دریای تکنولوژی
خبر نداشتن از مسائل، آدمی را میترساند و اسیر استرس میکند. گویی اگر ندانیم چه خواهد شد و چه اتفاقاتی چشم به راه ماست، کنترل زندگیمان را از دست میدهیم. اما عدم قطعیت، بخشی از زندگی است. چطور باید با این حقیقت کنار بیاییم؟
عدم قطعیت، عدم مطمعن و بیخبر بودن از اتفاقهای زندگی، بخشی از زندگی همه ما است. اما طبق معمولً علتایجاد اضطراب میبشود. امکان پذیر از ندانستن چیزها بهحدی مضطرب شویم که دست از هر کاری بکشیم و خود را در منطقه امن خود زندانی کنیم.
دیوید اشپیگلهالتر، استاد دانشگاه در رشته آمار است که سالها در عرصه ریسکپذیری و عدم قطعیت، کار کرده است. بهنظر او، زندگی بهمعنی ریسک کردن است، نه آگاهی از نتیجه. اما چرا پذیرفتن و استقبال از عدم قطعیت مهم است؟ در این مقاله از «چطور»، نقطه نظرات این استاد دانشگاه بریتانیایی را با هم مرور میکنیم.
جهل آگاهانه، خوب یا بد؟
هیچکس نمیداند در آینده چه اتفاقاتی خواهد افتاد یا در قبل دقیقاً چه اتفاقاتی رخ داده است. نام دیگر کلمه عدم قطعیت، خبر آگاهانه از جهل است. میدانیم که آدمی درمورد دنیا، جاهل است.
ما مجبوریم با عدم قطعیت زندگی کنیم اما عکس العمل افراد با این موقعیت، متفاوت است. مطالعات روانشناختی تنوع گستردهای در جواب آدمها به عدم قطعیت مشخص می کند. همان گونه که توانایی خود ما هم گسترده است. برخی عکس العملها، شناختی می باشند (نحوه تفکر)، برخی عاطفی (احساسات) و برخی رفتاری (اعمال). برای مثال، آیا شما در روبه رو به عدم قطعیت، آن را تکذیب میکنید یا به رسمیت میشناسید؟ آیا عدم قطعیت، شما را میترساند یا شجاع میکند؟ آیا از عدم قطعیت اجتناب میکنید یا با آن رودررو میشوید؟ طبیعی است که جواب هر شخص، بسته به موقعیت او متفاوت است. همانطور که میل افراد به ریسککردن در دورانهای گوناگون زندگیشان، متفاوت است. برای مثال، امکان پذیر فردی ریسکهای فیزیکی بسیاری انجام دهد اما درمورد خرجکردن، محتاط عمل کند.
اشپیگلهالتر، تجزیه و تحلیل دادهها و برسی و مدیریت ریسکهای احتمالی را جزئی از شغل خود میداند. بهحرف های او، مقیاسهای بسیاری انجام شدهاند تا نحوه کنار آمدن آدمها با عدم قطعیت را اندازهگیری کنند. این مقیاسها با جواب به جملات گوناگون همانند «اتفاقات پیشبینینشده، مرا بهشدت غمگین میکند» گرفته تا «هنگامی زمان عمل میرسد، عدم قطعیت مرا فلج میکند» به دست آمدند. افرادی که امتیاز بیشتری کسب کردند، در تحمل عدم قطعیت مشکل بیشتری داشتند. این افراد به گمان زیادً زیاد تر در خطر ابتلا به اضطراب و افسردگی بالینی می باشند.
علت گرایش انسان به ندانستن چیست؟
اشپیگلهالتر نظر دارد که نگرش آدمها به قضیه عدم قطعیت، متنوع است. آدمهای زیاد مقداری می باشند که دلشان میخواهد از قبل بدانند که برای عید یا تولد، چه کادویی نصیبشان میبشود یا این که نتیجه یک مسابقه فوتبال از پیش ضبطشده چه میبشود یا میخواهند مستقیم بهسراغ آخرین تکه یک سریال معمایی بروند.
اشپیگلهالتر در سخنرانیهای خود، طبق معمولً یک سوال را میپرسد: «آیا میخواهید همین اکنون بفهمید که چه وقتی خواهید مرد؟» و تنها یک نفر از هر ۲۰ نفر، به این سوال، جواب مثبت خواهند داد. این دسته افراد میگویند که تصمیم دارند برای زمانشان برنامهریزی کنند در حالی که اکثر آدمها ترجیح خواهند داد ندانند چه وقتی از دنیا خواهد رفت، حتی اگر امکان دانستن این نوشته وجود داشته باشد.
از آنجا که عدم قطعیت بخشی از زندگی آدمی است، آیا میتوانیم بیاموزیم که چطور با آن زندگی کنیم؟ ریچارد فینمن، فیزیکدان برنده جایزه نوبل میگوید: «من آنقدر باهوش هستم که بدانم چه مقدار احمقم» و کاملاً با این نوشته که نمیتواند همه چیز را بفهمد، راحت است. او میگوید: «من میتوانم با شک، ندانستن و عدم قطعیت زندگی کنم.» این جملات، مثالهای خوبی از نحوه کنار آمدن با جهل ناگزیر در زندگی آدمی می باشند.
اما چرا ما مردد هستیم؟ چرا دقیقاً نمیتوانیم بگوییم که چه خواهد شد؟ اشپیگلهالتر در زمان نگارش آخرین کتاب خود با گفتن «هنر نامطمئن بودن»، با این سوال فریبنده روبه رو شد. آیا ساز و کار جهان آنقدر پیچیده و پر هرج و مرج است که آینده قابل پیشبینی نیست؟ یا برای مثالً بهخاطر تاثیرات کوانتومی زیر اتمی، یک سری اتفاقات و دنیاهای مرموزی وجود دارند که در آنها، همه چیز محتمل است؟ حق انتخاب اشرف مخلوقات چه میبشود؟
این قضیه، فقط تحلیل عقلانی نمیطلبد، چرا که حسداشتن در روبه رو اتفاقها، اجتنابناپذیر است. آیا ترجیح میدهید به سرنوشتی محتوم باور داشته باشید، برای مثالً داستانی که خداوند برای ما مقدر کرده یا فکر میکنید رویدادها در سیری بیقاعده و شیطنتآمیز رخ خواهند داد؟ یا این که اتفاقها بهخاطر کارهای خوب و بد آدمیان رخ خواهند داد؟ که در این صورت باید سوال کرد بعد چرا آدمها این کارها را انجام خواهند داد؟
این سوالهای فلسفی، زیاد شخصی می باشند. اما خوب است بدانیم که علت عدم قطعیت هر چه باشد، در نهایت، آدمی از تعداد بسیاری چیزها غافل است و تنها باید بیاموزد که با این حقیقت زندگی کند.
آیا دانستن همه چیز، به سود ماست؟
اشپیگلهالتر طی زمان طویل، تنها استاد سخنران «فهمیدن عمومی از ریسک» می بود. به همین علت، از او زیاد سوال میشد که چطور با ریسک در زندگی خود کنار میآید. آیا او خطرات و سود احتمالی هر چیز را با دقت تعداد بسیاری محاسبه میکند؟
بهنظر این استاد دانشگاه، این نوع رویکرد محاسباتی، به ریسک به مثابه تجزیه و تحلیل نگاه میکند؛ اما نمیتوان احساسات را از آن جدا کرد. در واقع، باید عکس العملهای درونی به رفتارهای شخصی را نیز در نظر گرفت. برای مثال، همه میدانیم که ورزشکردن خوب است و ۲۰ دقیقه فعالیت متوسط روزانه علتافزایش طول عمر میبشود. اما امکان پذیر شخصی ورزشهای مختلفی را انجام دهد فقط به این علت که علتخوشحالی و تشکیل حس خوب در او خواهد شد. اکنون اگر فردی از ورزش خوشش نیاید، هیچ محاسبه آماری در دنیا نمیتواند او را ناچار به ورزش کند. به همین ترتیب، آمار رعبآور تصادفات موتورسواری هم علتنمیشوند که فردی از آن اجتناب کند؛ بلکه حس خود شخص به موتورسواری، انجام دادن یا ندادن این کار را تعیین میکند.
مشکل رویکرد محاسباتی به ریسک، این است که همهچیز را در آمار خلاصه میکند. ما به کرات، با پیشنهادهایی روبه رو میشویم که (برای مثال) میگویند نوشیدن هر مقدار الکل خطر دارد یا رانندگی بیخطر وجود ندارد. اما این علت نمیبشود که از همه بخواهیم در خانه بمانند و هیچ کجا نروند. حتی میتوان او گفت که زندگی بیخطر مقدور نیست اما فردی نمیتواند بگوید که از همه چیز دست بکش.
همهچیز در زندگی، یک معادله است. با این حال، امکان پذیر ما برخی کارهای پرخطر را تنها بهخاطر لذت شخصی انجام دهیم. احتمالا دخترها و پسرها بخواهند خوش بگذرانند اما آدمهای مسن، زیاد تر مستحق آن باشند.
به کارهایی فکر کنید که فقط بهخاطر لذت و خوشامد شخصی انجام میدهید. هیچکدام از این کارها را نمیتوان در معادله گذاشت. احتمالا باید یک واحد تازه اندازهگیری تشکیل کنیم تا با آن، مقدار لذتبردن از پرتکردن گلوله برف به دوستمان را اندازه بگیریم. اما متأسفانه، فعلاً امکانش را نداریم.
ما میتوانیم هر چه مقدار بخواهیم، خوش بگذرانیم، اما از یک چیز قطعی است: این که زمان خوشی هم، نهایتاً به آخر میرسد. زندگی سگ خانگی را در نظر بگیرید. صبح با شوق از خواب بیدار میبشود، اگر غمگین بشود واق میکند و سپس زیاد سریع همهچیز را فراموش میکند و سراغ بازیاش میرود. او در لحظه زندگی میکند و میپذیرد که کنترلی بر زندگی ندارد اما با همان حس عدم قطعیت، به پارک میرود و همهجا را بو میکشد. هنگامی زمان مرگش فرا برسد، در خود جمع میبشود و بیسر و صدا از این دنیا میرود. ما هم همینطور هستیم. وقتی فرامیرسد که دیگر توان انجامدادن کارهای موردعلاقهمان را نداریم.
عدم قطعیت: قضیهای مثبت یا منفی؟
عدم قطعیت، جزئی از زندگی و زندگی آدمی است. نمیتوان از آن فرار کرد و نمیتوان آن را دور زد. عدم قطعیت را تنها میتوان پذیرفت و در کنار آن، از زندگی لذت برد. هیچ علم و روش محاسباتی نیز نمیتواند همه مسائل را برای ما روشن کند. بعد بهتر است از جهل آگاهانه خود از نامعلومها، لذت ببریم!
جواب شما به ندانستن مسائل در زندگیتان چیست؟ آیا تلاش بسیاری میکنید تا سر از همه مسائل درآورید یا با کوششنکردن برای آگاهییافتن از همهچیز کنار آمدهاید؟ اگر روشی برای کنار آمدن بهتر با عدم قطعیت میشناسید، لطفاً با ما و دیگر خوانندگان «چطور» در بین بگذارید.
منبع: theguardian
در افسردگی غم به لایههای عمیق زندگی نفوذ کرده و اختلالاتی در احساسات و حرکت شما بهوجود میآورد. اگر حس افسردگی دارید، حتما با پشتیبانی یک روانشناس متخصص مشکل را ریشهیابی کنید و برای حل آن راهکار بگیرید.برای ربط با مشاور متخصص افسردگی روی دکمه زیر کلیک کنید.
به پشتیبانی زبان بدن، ناگفتهها را بگویید و بشنوید
دسته بندی مطالب
مقالات کسب وکار